اگرچه در میان مخاطبان جدی مطبوعات، مجلة موفقیت، نشریة چندان موفقی به حساب نمیآید، اما مخاطبانی دارد که به نظر میرسد تعدادشان هم چندان کم نیست. محل قرارم برای گفتوگو با مدیر مسؤول این مجله، احمد حلت، لابی هتل استقلال است.
او سر وقت میآید و با صدایی گرفته که میگوید گرفتگیاش به خاطر سخنرانی در سمینارهای پشت سر هم است، احوالپرسی میکند و بعد از یک برخورد خوب و خونگرم، مصاحبه شروع میشود. مصاحبهمان که تمام میشود، او به من توصیه میکند که: «با عشق بنویس، با مهر بنویس.»
- من آن اوایل، ماهنامة موفقیت را میگرفتم و میخواندم، اما دو سه باری که اخیرا نشریهتان دستم رسیده، حس میکنم دیگر جاذبة گذشته را ندارد. چرا؟ من بزرگ شدهام یا شما جلوتر نیامدهاید؟
بچههایی که چنین نگاهی دارند، به اعتقاد من رشد کردهاند.
- فکر میکنم نشریهای که در اوج است، اگر بهروز باشد و از ایدههای بکر و جدید استفاده کند، میتواند با مخاطبانش جلو بیاید. شما قبول ندارید؟
نظر خوبی است. روش کار من این است که هر دو سال یک بار، گروه کاریام را عوض کنم.
- یعنی عذر قبلیها را میخواهید؟
نه، با آدمهای جدیدتر و حرفهایتری که قلم میزنند، قرارداد میبندم و سعی میکنم از ایدهها و اطلاعاتشان استفاده کنم.
- راستش من احساس میکنم برخی از مطالب نشریهتان، پشتوانة علمی ندارند و صرفا نظر شخصی نویسندگانتان هستند.
پشتوانة علمی چه کمکی به ما میکند؟
- این که یک کار را تکرار کنیم و نتیجه بگیریم.
انسان به خاطر پیچیدگیاش، فرمولناپذیر است. برای سرماخوردگی میتوانید یک دارو تجویز کنید اما برای استرس، صد راهحل وجود دارد. اطلاعات دست اول علمی را هم میشود با زبان ساده به مردم منتقل کرد. ضمن این که ما از آموزههای علمی هم دور نیستیم. موفقیت فقط قرار است یک تلنگر باشد، اگر زد، ما کارمان را کردهایم. هر چند سعی میکنیم که آنها را هم از نشریات معتبری بگیریم.
- بعد از آن تلنگر، نیاز به راه و روش برای رسیدن به موفقیت را چه کار میکنید؟
مجلة ما کاربردی است. شما مثلا شماره106 ما را ببینید: «پنج اصل برای این که دیگران را مجاب کنیم.» این یک روش است. این که «چگونه عزتنفس داشته باشیم» کاربردی است دیگر. از اینها کاربردیتر میخواهید؟ روشها خیلی مؤثرند. مطالب ما اگر غیر عقلایی به نظر برسد، از طرف تیم کنار گذاشته میشود. قصد ما که درمان نیست. قصد ما ارائة روش است. من معتقدم استدلال آدمها خیلی به این کار کمک میکند که آیا این برایشان مفید هست یا نه.
- میدانید مطالعة کتابهای موفقیت برای شخص من، دو مرحله داشته: تا استفان کاوی، و بعد از آن. کتابهای دیگر را که میخواندم، دو سه روزی حال خوبی به من دست میداد اما ماندگار نبود. تا این که به کتابهای کاوی رسیدم و حس کردم تمام روشهایی که در کتابهای او هست، خاستگاهی علمی دارد و به آدم اطمینانخاطر میدهد.
کتابهای استفان کاوی به سؤالهای بعضیها شاید میتوانست جواب بدهد اما خیلیها را هم من دیدهام که کتابهای او هیچ اثری روی آنها نداشته. مثلا نثرش را یا مترجمش را دوست نداشتهاند وکس دیگری رادوست داشتهاند؛ مثلا رابینز را، وین دایر را یا... حالا من از شما سؤال میکنم، کتابهای استفان کاوی را که خواندید، دیگر اصلا حال بد نداشتید و یکضرب، حالتان خوب بود؟
- خب، همیشه نه.
میدانید چرا؟ یکی از سؤوالات شما لابد همین است. ببینید؛ شما الان هیکلتان متناسب است. یکی چاق است و میخواهد بشود مثل شما. یکی دو هفته با انرژی مثبت کار میکند اما وقتی میرود یک رستورانی و مقداری غذا میخورد، دیگر این کار را ول میکند. انگار همه یا هیچ است. امکان ندارد شما با یکی دو ماه کار کردن آرنولد بشوید. یکی از دردهای بزرگ ما این است که کارها را نیمهکاره رها میکنیم.
- شما فکر میکنید چرا؟
نمیدانم چرا، ولی انگار رفته در فرهنگمان. بیش از نود درصد ما کارها را نیمهکاره رها میکنیم. اگر من امروز ادعا و احساس موفقیت دارم، به خاطر این است که دائم دارم تمرین میکنم. باور میکنید من روزانه دستکم یک ساعت، روی خودم کارهای روحی انجام میدهم؟ مراقبه و عبارات تأکیدی و... اگر انجام ندهم، من هم نمیتوانم. این مغز باید دائم به سمت مثبتاندیشی حرکت کند. مشکل از تکنولوژی نیست. مشکل از خود ماست.
- پس معتقدید که مشکل از ماست، نه از روشها؟
قصة موفقیت در اینجاست که ما بتوانیم نتیجهای از این ارتباط بگیریم که آیا این مسیر کمک کرده به آدمها یا نه؟ من احساس میکنم مأموریتم این است که راهکارهایی را که قبلا توسط عدهای آزموده شده، بدون هیچ گرایش تحصیلی و کاری به دیگران منتقل کنم.
- این علم موفقیتی که در ایران هست، آیا نتیجة تجربة آدمهای مختلف است یا برداشتهای شخصی؟
نیاز نسل ماست. هیچکس بدی و سختی را دوست ندارد. همه دلشان میخواهد کامیاب باشند. برای کامیابی، اینها نشانههای راه هستند. فقط همین. در این حد ارزشمند است و نه بیشتر از این.
- فرض اول: همه طالب موفقیتاند. فرض دوم: جایی که طلا هست، خطر و استرس هم هست. موفقیت، نقش طلا را بازی میکند. شما قائل هستید که موفقیتهای بدلی هم به وجود آمده یا نه؟
صد در صد. تردیدی نیست.
- و فکر میکنید چطور میشود موفقیتهای واقعی را از بدلی تشخیص داد؟
اول از همه، ما به کلام نگاه میکنیم. گوینده، زیاد مهم نیست. کلام را باید نگاه کرد. زمان، حلال مشکلات است. این مسأله کاملا شخصی است. اگر حرف طرف در دل شما نشست و احساس کردید که حرف او مصنوعی نیست، خب این واقعی است لابد. مردم به نظر من، بالاترین سنگ محکها را خودشان دارند. نمیشود مردم را فریب داد.
- چه سنگ محکی؟
درون خودشان. ممکن است کسی در کوتاهمدت پذیرفته شود اما در درازمدت، حقیقت آن آدم روشن میشود.
- یعنی احساسات لحظهای مخاطبان روی پذیرش یا عدم پذیرششان اثر ندارد؟
ببینید؛ مردم مقایسهگرهای خوبی هستند. خیلی باهوشاند. آدمها در طول زمان لو میروند. دنبال ناب بودن یا نبودن طلا نباشید. همة حرفها را باید گوش کرد و بهترین را انتخاب کرد.
- یعنی آن بدلیجات هم لازمة بازارند؟ درست میفهمم؟
بله. باید باشد تا مردم، موفقیت ناب را بفهمند.
- تعبیر آشفته بازار و سودجویی را دربارة این حوزه قبول دارید؟
بله، اما ناخالصها افول میکنند، خیلی زود. سه چهار سال پیش بازار موفقیت، داغتر بود. من در این حوزه، خودم نوزده مدرس میشناسم. منتها حاشیههایش همیشه منفور است. سنگ درمانی، ایندرمانی، آندرمانی و... اینها خرافاتی است که مردم خودبهخود آنها را پس میزنند.
- سمینارها و دورههای موفقیت را چقدر قبول دارید؟
ببینید؛ ما مثلا انرژیدرمانی را رد میکنیم. نه این که اصلش را رد کنیم اما به این شکل موجودش را رد میکنیم. اعتقاد من این است که هر کس بخواهد معنویت را به آدم بفروشد، نباید خرید. هر چه بوی خرافات بدهد، مطرود است.
ما یک راه موفقیت داریم و یک کورهراه موفقیت. کورهراه موفقیت، یکی از شاخصههایش این است که خیلی خوشگل است و خیلی زود به نتیجه میرسد. یکشبه میلیاردر شدن و از این حرفها. ما نداریم چنین چیزهایی را. من میگویم ما نردبان موفقیت داریم اما آسانسور موفقیت خیلی وقت است که خراب شده.
- ما اگر دارو یا غذای مضر بخوریم، ممکن است تعادلمان به هم بخورد و مریض شویم اما در ورودی اطلاعات، برای تشخیص درست و غلط، ما چنین چیزی نداریم. درست است؟
خب، چه کسی میتواند دربارة آب یا غذا قضاوت کند؟ کسی که همة آبها یا غذاها را خورده و امتحان کرده. مثلا به نظر شما آب چه مزهای دارد؟
- مزة خوبی دارد.
از یک قمی اگر بپرسید چطور؟ از یک بلوچ چطور؟ اولی میگوید شور است و دومی میگوید تلخ. به نظر من کسی میتواند دربارة مزة آب قضاوت درستی بکند که این پنج تا را خورده. چه اشکالی دارد؟ باید اجازه بدهیم همة اطلاعات عرضه بشود، بعدش ببینیم چه کسی میپسندد و چه کسی نمیپسندد. باید بگذاریم این سیر طی شود. نباید برای بقیة آدمها قضاوت کنیم و فکر کنیم آنها خودشان نمیفهمند. این منطق دنیاست. ممکن است دربارة بعضی چیزهای مهم و واقعا خطرناک، یک راهنما مورد نیاز باشد اما دربارة چیزهای معمول، ما حق قضاوت نداریم و من نباید به جای تو تصمیم بگیرم. خداوند به ما دستور داده که همة حرفها را گوش کنیم و از بهترین تبعیت کنیم.
- آدمها از کی به این نتیجه رسیدند که میشود رشتهای به نام موفقیت هم داشت؟
از بدو آفرینش، انسان دنبال کامیابی بوده.
- نه، منظور من همین سبکی است که شده تکنولوژی موفقیت.
از زمان دیل کارنگی. همة آدمهایی که در این حوزه کار کردهاند، فرزندان دیل کارنگی محسوب میشوند.
- معنای موفقیت به نظر شما چیست؟
موفقیت، حرکت کردن به سمت یک مقصد مشخص است؛ البته به یک شرط: در طول راه لذت ببریم. مقصد میتواند عرصههای مختلف باشد. رسیدن به قله، موفقیت نیست؛ پاداش موفقیت است. حالا این آدم موفق باید یک سری کارهایی را هم انجام بدهد: فکرش را تغییر بدهد، کلامش را مثبت کند، فکرش را مثبت کند، روحیهاش را تغییر بدهد، هدف داشته باشد و روشی برای رسیدن به آن هدف داشته باشد.
- بعضیها میگویند همة این حرفها در متون و فرهنگ خودمان هست اما کسی نتوانسته در بیاوردشان. شما هم این عقیده را دارید؟
بله، وجود دارد ولی کسی نتوانسته خوب بپزد. کتاب کیمیاگر کوئیلو مگر چه دارد! غیر از این است که قطرهای از دریای مولانا را خورده و مست شده. اما ما یک پائولو کوئیلو داریم که این کار را میکند. باید اهل فرهنگ و قلم، چنین کاری بکنند. ارجاع مستقیم به متون، نمیتواند راهگشا باشد.
- درآمدتان از سمینارها چقدر است؟
هیچی. ناچیز است. درآمد من بیشتر از مشاوره با شرکتها و سازمانهای بزرگ است. هیچ مدرس موفقیتی در ایران نیست که با این چیزها میلیاردر شده باشد. مطمئن باش.
- به شناسنامه نشریهتان که نگاه میکردم، دیدم سه شعبه دارید. درست است؟
خب، مجله درآمد دارد. خیلی هم موفق است. اما سمینارها درآمدی ندارد. در آخرین سمینار، اگر کسانی که با بلیت نیم بها و کمتر آمدند و مهمانان ویژه و دولتی را از کل کم کنیم، میماند ششصد نفر؛ از قرار نفری هشت هزار تومان. میشود پنج میلیون. دو میلیون فیلمبرداری، دو میلیون مکان برگزاری و یک میلیون پذیرایی. هیچی نمیماند. اما آنها میروند و مشوق میشوند برای مجله. یعنی از سمینارها برای مجله استفاده میکنیم.
- هنوز هم به محله قبلیتان سر میزنید؟ گفتید کجا سکونت داشتید؟
بین نظامآباد و میدان گرگان. خانة مادریام هنوز آنجاست. من هفتهای یکی دو روز به آنجا سر میزنم.
- الان کجا سکونت دارید؟
زعفرانیه، در یکی از بهترین برجهای تهران.
- اگر ماحصل این پانزده سال فعالیتتان را در حوزة تکنولوژی موفقیت، بخواهید در یک جمله خلاصه کنید؛ چه میگویید؟
موفقیت منتظر هیچکس نمیماند.
- برای روزی که از دنیا میروید، دوست دارید روی سنگ قبرتان چه بنویسند؟
یه روزی، یه جایی، یه جوری، یه کسی، یه وقتی، صبر داشته باش، صبر داشته باش.
- فکر میکنید بعد از مرگتان، به اولین فرشتهای که ببینید، چه میگویید؟
فکر کنم زیباییاش را تحسین میکنم؛ چون من یاد گرفتهام زیبااندیشی را.